- زاو افتادن
- شکاف پیدا کردن رخنه یافتن
معنی زاو افتادن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
افتادن بار از پشت چارپا سقوط بار
حرکت کردن، جاری شدن
روان شدن، روانه شدن، به کار افتادن دستگاه یا ماشین
کاری پیش آمدن، حادثه ای رخ دادن، واقعه ای اتفاق افتادن
کار افتادن کسی را. حادثه ای پیش آمدن او را واقعه ای برای او اتفاق افتادن
مردن در گذشتن: (ابو مسلم از منجمان شنیده بود که او را کام بروم افتد) (مجمل التواریخ و القصص)
جابجاشدن عضلات ناف بسبب برداشتن باری سنگین یا بکار بردن زور زیاده از حد یا ترسیدن بسیار
((اُ دَ))
فرهنگ فارسی معین
جابجا شدن عضلات ناف به سبب برداشتن باری سنگین یا بکار بردن زور زیاده از حد یا ترسیدن بسیار
میسر شدن دست دادن: اگر پا بیفتد، اتفاق خوب یا بدی پیش آمدن: پای بدی برایم افتاد
قرار گرفتن عضوی که تکان خورده
مشهور شدن، شایع شدن، نشر شدن خبری بی اساس
در جای خود قرار گرفتن عضوی که تکان خورده و از بند دررفته، به جای خود برگشتن هر چیزی که از محل مخصوص خود بیرون آمده و جا به جا شده باشد
افتادن، دراز کشیدن: (آصفی، مرغ سحر نعره زنان است هنوز گل بصد ناز قبا کنده و وا افتاه است) (آصفی. بها)
((اُ دَ))
فرهنگ فارسی معین
با محیط یا شغل تازه سازگار شدن، در جای خود قرار گرفتن استخوان جابه جا شده، خوب پخته شدن غذا، به ویژه آش و مانند آن، با تجربه شدن، به کمال رسیدن